روزگار وحشى‏ گرى طاغوت، تاراج اندیشه ‏هاى بهارى را آه مى‏ کشیدیم.
اختناق، هر لحظه اتفاقى سرخ بود.
در تنگناى شب شلیک بودیم و آرزومند کلماتى فاتحانه. تقویم‏ها، بیهودگى را ورق مى‏زدند و معصومانه‏ترین واژه‏ها، زیر یوغ ستم بودند. ناگهان، کسى فصل‏هاى پرتپش پیروزى را براى ما سوغات آورد و نقشه سیاه شب را با دستان عزتمند خود ریزریز کرد. خرقه‏اى پرشکوفه بر اندام جغرافیاى میهن پوشاند تا هزاره‏هاى دیگر این خاک، از فخر فجر به خود ببالند.
او هنگامى آمد که چشمان فرتوت سیه‏زادگان را مه گرفته بود و به یک‏باره، همه آنها شفافیت خورشید را باور کردند؛ که: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
مردى آمد و با فجرنامه آزادى، حلاوتى اشراقى در کام وطن ریخت و ما را به این اطمینان رساند که تا آیه‏ هاى پیروز خدا هست، میهن، مانند هر صبح، دست نخورده باقى خواهد ماند.
فجر است و سپیده، حلقه بر در زده است
روز آمده، تاج لاله بر سر زده است
با آمدن امام، در کشور ما
خورشید حقیقت از افق سر زده است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *